گنجور

 
اسیر شهرستانی

ز شور عشق هرگز تلخ از شیرین ندانستم

دل آسوده را از خاطر غمگین ندانستم

دمی با خواب راحت دیده من آشنا گردید

که چون جوهر به غیر تیغ او بالین ندانستم

مرا آیینه دل خضر راه سینه صافی شد

که هرگز در محبت جبهه پر چین ندانستم

نکردم فرق زخم تیغ و مرهم در گرفتاری

ز فیض ساده لوحی مهر را از کین ندانستم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode