گنجور

 
اسیر شهرستانی

بس که خود را بسته دام بلا می‌خواستم

محنت آسایش درد از دوا می‌خواستم

یاد آن ذوق شهادت کز هجوم بی‌خودی

زخم تیغ از سایه بال هما می‌خواستم

ما و عشق دوست می‌گشتیم در صحرای دل

سرزمینی بهر طرح کربلا می‌خواستم

تا نمی‌ماندم ز گرد توسنش همچون غبار

اینقدر همراهی از باد صبا می‌خواستم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode