گنجور

 
اسیر شهرستانی

بر دلم آغوش صلح کل گشاید جنگ عشق

شیشه ای دارم که گلبازی کند با سنگ عشق

راز پنهان عندلیب باغ رسوایی مباد

رنگ بر رخساره ما بشکفد نیرنگ عشق

رتبه عاشق بلند از پایه افتادگی است

خاکساری سایبان گردید بر اورنگ عشق

پاک بینی را غبارم درس حیرت می دهد

دارم از آیینه دل در نظر فرهنگ عشق