گنجور

 
اسیر شهرستانی

کی دل کلید راز به دست زبان سپرد

بحر گهر به موج کجا می توان سپرد

دود است گرد حمله ما در نبرد خصم

آتش زند به معرکه چون دل عنان سپرد

جان می توان سپرد به یک روی دل ولی

کی راز دوستان به کسی می توان سپرد

صحرا ز پاره دل بی اعتبار ما

گوهر به کیسه کرد و به ریگ روان سپرد

حیرت به دیده داد محبت به دل اسیر

گوهر به بحر داد و جواهر به کان سپرد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode