گنجور

 
اسیر شهرستانی

تا غمش در دلم قرار گرفت

برگ گل شعله در کنار گرفت

خویش آتش ز گل نمی دانست

دل ما را ز ما چکار گرفت

دل یکرنگ خویش را نازم

خویش را تنگ در کنار گرفت

بی تو دیگر چه می توان گفت

چشم آیینه ها غبار گرفت

سرو رفتار و غنچه گفتار

چقدر از تو اعتبار گرفت

خوی بیگانگی چنین افروخت

نقد دلبستگی عیار گرفت

به وفای سرشگ خود نازم

که گلاب از گل مزار گرفت

الحذر الحذر ز ساختگی

نتوان خوی روزگار گرفت

تا شدم خاک راه یار اسیر

اعتبار من اعتبار گرفت