گنجور

 
اسیر شهرستانی

کدام صبح که سرمشق انتظارم نیست

کدام شب که سر گریه در کنارم نیست

ز بیزبانی خود شکر بر زبان دارم

که سهو شکوه در اوراق روزگارم نیست

ز ابر سایه برگ خزان سرشته گلم

شکفتگی است که در خاطر بهارم نیست

شکفتگی نپذیرد اگر غبار شوم

ز سخت رویی دل عقده ای به کارم نیست

دلم به یاد تو سرگرم شعله آرایی

کدام شب که چراغان انتظارم نیست

مرا در آتش افسردگی گداخته اند

شراب صندل(و) درد سر خمارم نیست

به گوش حلقه زنجیر راز می گویم

اسیر بر دل دیوانه اعتبارم نیست