گنجور

 
اسیر شهرستانی

دل و درد تو که صبر است و قرار است مرا

من و یاد تو که باغ است و بهار است مرا

می توان مشعل خورشید ز خاکم افروخت

حسرت داغ کسی شمع مزار است مرا

هرچه می گویی از آن چشم سیه می آید

یار بیگانه و بیگانه یار است مرا

من و گلچینی آتشکده داغ کسی

به تماشای گل و لاله چه کار است مرا

شعله ها نذر جگر کاوی حسرت دارم

ساغر باده به کف چشمه خار است مرا

از قدت اختر نظاره بلند اقبالی

می پرستم گل آیینه بهار است مرا

شکرها مست هوا داری پیمانه اسیر

صبح نوروز چراغ شب تار است مرا