گنجور

 
اسیر شهرستانی

تا غم نبوده خاطر خرم نبوده است

زخم آنقدر نبوده که مرهم نبوده است

از باغبان چه دیده گل آرزوی ما

درگلشنی شکفته که شبنم نبوده است

بی توشه از قلمرو احسان گذشته ایم

این سایه هرگز از سر ما کم نبوده است

با دانه بهشت چه سازد ندیده دام

جایی بهشت بوده که آدم نبوده است

رشکم گداخت در چمن وصل او اسیر

گویا دلی شکفته که بی غم نبوده است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode