گنجور

 
اسیر شهرستانی

گریه زچشمم به امان آمده است

ناله ز آهم به فغان آمده است

محرم و بیگانه از این پرده دور

راز دل ما به زیان آمده است

چون نکند طاقتم از خود کنار

حرف کنارش به میان آمده است

چله نشینی به از انگور نیست

پیر به خم رفته جوان آمده است

از سرکوی تو چو مستان اسیر

خنده کنان نعره زنان آمده است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode