گنجور

 
اسیر شهرستانی

ز فیض گریه چمن یک بساط چیده ماست

بهار نشئه می حاصل رسیده ماست

چراغ حسن بود روشن از فروغ حجاب

گلی که خنده ندانسته نور دیده ماست

گلی زگلشن عیش گذشته می چینم

بهار رفته نشان دل رمیده ماست

به رنگ و بوی گل از یاد خویشتن رفتم

وداع اول شوق سفر ندیده ماست

ز پرتو گل روی تو صبح و شام یکی است

نقاب جلوه حسنت حجاب دیده ماست

شراب حسرت سرشار ساغری دارد

دل گداخته پیمانه کشیده ماست

اسیر سر زگریبان آسمان نکشد

جنون که درد شراب به سر دویده ماست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode