گنجور

 
اسیر شهرستانی

گردش چشم او ایاغ دل است

نگه شوخ او دماغ دل است

پر شبی روز کرده ام در باغ

لاله پروانه چراغ دل است

راه عقل و جنون نمی دانم

هر کجا می روم سراغ دل است

می نماید ز شیشه جای شراب

تا به گردون به خون داغ دل است

حال عالم اگر پریشان است

از پریشانی دماغ دل است

بشناس ای اسیر قدر جنون

ساغر روز و شب چراغ دل است