گنجور

 
اسیر شهرستانی

جبهه تسلیم جان را سجده گاه دیگر است

دیده آیینه دل را نگاه دیگر است

گو مشو بیدار از خواب قیامت رستخیز

محشر ما گردش چشم سیاه دیگر است

با شهید خویش آن چشم تغافل کیش را

هر سر مژگان زبان عذرخواه دیگر است

آخر از نومیدیم امید حاصل شد اسیر

پادشاه بی نیازی را سپاه دیگر است