گنجور

 
اسیر شهرستانی

گل دیوانگی از سایه خارم پیداست

جوش آشفتگی از رقص غبارم پیداست

همچو آن شعله که شوخی کند از پرده دود

... ارم پیداست

تنم از آتش دل یک نفس سوخته است

بوده با خوی تو عمری سر و کارم پیداست

نشد از خواب عدم شمع محبت خاموش

دل بیدرد ز پرواز شرارم پیداست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode