گنجور

 
اسیر شهرستانی

به وادیی که مروت پناه صیاد است

به خواب رفتن آهو نگاه صیاد است

خوش است دام رهایی نمای صید شکار

دل دویده ما صیدگاه صیاد است

به غیر سایه مژگان گریز گاهی نیست

گشاد تیر قضا با نگاه صیاد است

فسون دام چه حاصل شکار دل هنر است

ز خود رمیدن آهو گناه صیاد است

به دام عشق که تسلیم جوهر پاک است

تپیدن دل ما عذر خواه صیاد است

توان ز گردش آیینه فلک دیدن

تمام روی زمین خوابگاه صیاد است

سواد دیده صید است حلقه فتراک

جنون قلمرو چشم سیاه صیاد است

ندیده صید سبکروح دام و فتراکی

غبار گشتنم اول نگاه صیاد ا ست

دل رمیده ما را به دام حاجت نیست

غزال شوخ جنون گرد راه صیاد است

گناه عشق چه باشد به کار بیخبران

چو صید رام نگردد گواه صیاد است

گل همیشه بهار شکفته دل ماست

قفس که سایه طرف کلاه صیاد است

ضعیف نالی دلداده ای چه می دانی

ز دام جستن این صید آه صیاد است

زیاد زلف تو شبگیر می رود به شکار

غبار دام تو شبها پناه صیاد است

فریب دام و قفس کارزوی دل نکند

اسیر این همه فکر تباه صیاد است