رسوای دهرم و غم پنهاینم به جاست
خاکم به باد رفت و گرانجانیم به جاست
حیرت پرست یاد تو بودم جنون رسید
از یاد خویش رفتم و حیرانیم به جاست
در دیده نقش کعبه و در دل هوای دیر
هرگز نه کافری نه مسلمانیم به جاست
معمورتر زخانه آیینه گر شوم
در دل غبار حسرت ویرانیم به جاست
از گریه پر غبار مرا گل مکن اسیر
غافل مشو که ذوق پریشانیم به جاست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از احساسات عمیق خود نسبت به غم و درد زندگی صحبت میکند. او خود را رسوای زمانه مییابد و به وضعیتی میرسد که هویتش را گم کرده و در حیرت و جنون فرورفته است. به نوعی بین دنیای مادی و معنوی در نوسان است و نه به کافری و نه به مسلمان بودن خود اکتفا نمیکند. احساس حسرت و ویرانی در دل دارد و از دیگران میخواهد که او را در رنج و عذاب گریهاش تنها نگذارند. در کل، شعر به بیان تضادها و درگیریهای داخلی شاعر میپردازد.
هوش مصنوعی: من در چشم روزگار شرمنده و رسوا هستم و غم من همچنان باقی است. خاک من به باد رفته و بار سنگین زندگیام هم به جای خود باقی مانده است.
هوش مصنوعی: من از یاد تو به شدت شگفتزده و حیرتزده بودم، اما حالا به جنون رسیدهام و خودم را فراموش کردهام. حیرت من همچنان باقی است.
هوش مصنوعی: در چشمهایمان تصویر کعبه و در دلمان آرزوی کلیسا وجود دارد. نه ما کافر هستیم و نه مسلمان؛ ما در جایگاه خود هستیم.
هوش مصنوعی: اگر در دل خود به غبار حسرت ویرانیام فکر کنم، بهتر است که مانند آیینهای در خانه، روشن و شفاف باشم.
هوش مصنوعی: از درد و اندوه من غمگین نشو، چرا که من با احساسات آشفتهام، نگذار که غفلت تو مرا به زحمت بیندازد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.