گنجور

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عمعق بخاری

هرگز نبود خار بشوری چو نمک

وز کاه چگونه می بسازند کسک؟

مولانا

در بحر صفا گداختم همچو نمک

نه کف و ایمان نه یقین ماند و نه شک

اندر دل من ستاره‌ای شد پیدا

گم گشت در آن ستاره هر هفت فلک

مجد همگر

عهد من دل شکسته زینگونه سبک

مکشن که بود عهد عزیزان نازک

دانی که چو آبگینه ما را دلکی ست

آسان شکن و ساده و صافی و تنک

شاه نعمت‌الله ولی

معشوق یکی عشق یکی عاشق یک

این هر دو یکی و در یکی نبود شک

یک ذات و صفات صد هزارش می دان

یک صد باشد به اعتباری صد یک

جامی

در نعت بقا نیست کسی با تو مشارک

وجه تو بود باقی و باقی همه هالک

هرجا زده ز اسماء تو آدم دم انبا

«سبحانک لا علم لنا» گفته ملایک

از ظلمت زلفت نتوان برد برون راه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه