گنجور

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عطار

غنچه که چو پسته لب شود خندانش

از کم عمری بر لبش آمد جانش

چون نیست به جز نیست شدن درمانش

خون میبچکد به درد از پیکانش

اوحدالدین کرمانی

هر شه که زعدل شد شعار و شانش

نافذ باشد به ملک در فرمانش

ملک چو گوی و عدل چوگان، به مثل

گوی آن نبود که باشد آن چوگانش

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اوحدالدین کرمانی
سیف فرغانی

عشقت که بدل گرفته ام چون جانش

در دست و بصبر می کنم درمانش

وز غایت عزت که خیالت دارد

در خانه چشم کرده ام پنهانش

اهلی شیرازی

عقل است کسی که شه برد فرمانش

عقل است سری که گم بود سامانش

ما بنده عشقیم که در هر نفسیش

عیدیست که صد هزار جان قربانش

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه