گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

قطب عالم نقطهٔ پرگار روح

شیخ ما سرمایهٔ گنج فتوح

یک هویت دان و اسما بی شمار

یک هویت را به اسما می شمار

در هویت جمله اسماء هالکند

ما سوی الله چیست اشیا هالکند

چون هویت یک بود اسما یکیست

چون یکی باشد همه اشیا یکیست

گر یکی خوانی یکی باشد به ذات

ور دو گوئی دو نماید در صفات

در هویت هست هست و نیست نیست

نیک دریابش دمی اینجا بایست

یک هویت داده بودت کاینات

زان هویت دان وجود کاینات

بی هویت جملهٔ عالم ، عدم

بی هویت نه حدوث و نی قدم

صورت او معنی اشیا بود

معنیش سردفتر اسما بود

نسبتش با ما عدم ما را نمود

نسبتش با حق بود عین وجود

نسبت ذاتی او از حق بجو

نسبتش از عارضی با ما بگو

از هویت داده ما را حق وجود

یک هویت در دو نسبت رو نمود

خط وهمی از میان ِ های و هو

گر براندازی یکی ماند نه دو

حسن او در آینه پیدا شده

نور رویش دیده و شیدا شده

دیده ام آئینهٔ گیتی نما

گر نظر داری ببین در چشم ما

چشم ما روشن به نور او بود

این چنین چشمی خوش و نیکو بود

موج و دریا هر دو نزد ما یکی است

آن یکی در هر دو عالم بی شکی است

چیست عالم در محیط ما حباب

بر سر آب آمده جام شراب

خوش خوشی با ما دراین دریا درآ

تا بیابی ذوق حال ما به ما

ذره ذره هر چه آید در نظر

آفتابی مه نقابی می نگر

نقد گنج کنت کنزاً را طلب

جوهر دُر یتیم از ما طلب

جامی از می پر ز می بستان بنوش

شیر اگر نوشی از این پستان بنوش

بر سر دار فنا سردار شو

از بقای خویش برخوردار شو

هر که او فانی شود باقی شود

مدتی رندی کند ساقی شود

گر حریف ساقی یاران شوی

ساقی سرمست میخواران شوی

غیر او نقش خیالی گفته اند

دُر این صورت به معنی سفته اند

شخص و سایه دو نماید در نظر

گر نه ای احول یکی را می نگر

جان عالم آدمست ای آدمی

دل به من ده یک دمی گر همدمی

در خرابات فنا با ما نشین

ذوق سرمستان بزم ما ببین

آینه بردار تا بینی نکو

جان و جانان خوش نشسته روبرو

نور او داریم دایم در نظر

یک نظر در چشم مست ما نگر

یار شیرینی که او حلوا شود

مشکلاتش سر به سر حل ، وا شود

نعمت الله در همه عالم یکیست

در میان عاشقان جانم یکیست

عارفانه گر تو را باشد یقین

نزد تو حق الیقین باشد چنین

علم توحید است اگر دانی تمام

بعد از این توحید خوانی والسلام