گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

بی رخ جانان به گلزارم چه کار

بی هوای او به بازارم چه کار

گر نه کار و بار عشق او بود

با سر و سودای هر کارم چه کار

گر نباشد عکس او در جام می

با شراب عشق خمارم چه کار

دل به یمن عشق او شد تندرست

با صدای عقل بیمارم چه کار

جان من گر نه به کام او بود

با مراد جان افکارم چه کار

من انالحق گفته ام در عشق او

ورنه چون منصور بر دارم چه کار

ورنه با گفتار بسیارم چه کار

گفته های نعمت الله قول اوست