گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

چشمی که چشمهٔ آب از چشم ما روان دید

در چشم او نیاید هر چشمه ای ، چو آن دید

ای نور دیدهٔ ما در چشم ما نظر کن

کائینه ایست روشن آن رو در او توان دید

ما را اگر بجوئی ما را به ما توان یافت

هر کس که دید ما را می دان که آنچنان دید

جام جهان نمائی است یعنی که این دل ما

هر کو در او نظر کرد مجموعهٔ جهان دید

از عشق اگر نشانی پرسی نشان بگویم

بی نام و بی نشان شد یاری که زو نشان دید

هر ناظری که بنشست در چشم ما زمانی

در بحر دیدهٔ ما دریای بیکران دید

رندی که نعمت الله بیند به چشم معنی

داند که دیدهٔ ما سرخیل عاشقان دید

 
 
 
شاه نعمت‌الله ولی

او را به خود نبینی او را به او توان دید

هر کس که دید او را می دان که آنچنان دید

دیده ندید غیرش چندان که گشت و گردید

خوش دیده ای که او را در غیر آن توان دید

جام جهان نمائی یاری که در نظر داشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه