بود روزی خواجه ای سالار کرد
می کشیدی درد و می نوشید درد
کیسه های سیم و زر بر هم نهاد
عاقبت غیری ببرد و خواجه مرد
شیشه ای بودش پر از نقش و خیال
اوفتاد آن شیشه و شد خرد و مرد
بر سر پل ساخت خواجه خانه ای
سیل آمد ناگه آن خانه ببرد
هر کجا دیدیم رند سرخوشی
بود و نابود جهان یک سَر شمرد
گر به صورت عارفی رفت از جهان
جان امانت داشت با جانان سپرد
خلعتی از جامهٔ سید بپوش
ور نه خود سهل است خرقه صوف و برد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، داستان خواجهای سالار روایت میشود که با درد و رنج زندگی کرده و ثروت زیادی جمع کرده است. اما در نهایت دچار حادثهای میشود که همه چیزش را از دست میدهد. شیشهای پر از تصویر و خیال او میافتد و میشکند، و خواجه نیز به ناگاه میمیرد. خانهای که او ساخته بود نیز به واسطه سیل از بین میرود. شاعر به طور کلی نشان میدهد که رندی و خوشباشی در زندگی متزلزل است و همه چیز در دنیا ناپایدار است. همچنین اشاره میشود که بالاخره روح او به جانان سپرده شده و در انتها به پوشیدن جامهای از سید (عالم دین) تأکید میشود که نمایانگر حقیقت و معرفت است.
هوش مصنوعی: روزی خواجهای وجود داشت که به مقام رهبری نائل شده بود. او در عین حال که رنج و درد را تحمل میکرد، با نوشیدنی خود از آن دردها میکاست.
هوش مصنوعی: عاقبت، کسی که کیسههای طلا و نقره را برهم انباشته بود، به دست دیگری از دنیا رفت و خود او جان خود را از دست داد.
هوش مصنوعی: شیشهای که پر از تصاویر و تصورات زیبا بود، ناگهان افتاد و شکست و به تکههای کوچک تبدیل شد.
هوش مصنوعی: در میانه پل، معمار خانهای بنا کرده بود، اما ناگهان سیلابی رخ داد و آن خانه را از بین برد.
هوش مصنوعی: هر جا که رندی سرشار از خوشی پیدا کردیم، جهان را به یک نقطه مختصر و بیاهمیت تبدیل میدیدیم.
هوش مصنوعی: اگر عارفی با چهرهای خاص و معنوی از دنیا برود، جانش را که امانتی بوده به خدای خود تسلیم کرده است.
هوش مصنوعی: لباسی از پوشاک ولی را بر تن کن، وگرنه خود را به راحتی از لباس صوفیان و زاهدان بینیاز میکنی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حاتم طایی تویی اندر سخا
رستم دستان تویی اندر نبرد
نی، که حاتم نیست با جود تو راد
نی، که رستم نیست در جنگ تو مرد
صدر تو چرخست و تن را بال سست
روی تو شیدست و جان را چشم درد
جان من آزاد کن تا عقل من
هر دمت گوید زهی آزاد مرد
تازه گردانم به ناجستن که باد
[...]
آوخ ! آوخ ! وای وای و درد درد!
دل ز درد آزاد داری روی زرد
از رخ زردم روان و ز دل روان
وز روان زی دل روان آزار و درد
دور دارد آرزوی دل ز دور
[...]
قلتبانی هم به خواهر هم بزن
نیست پیدا گرچه کس پنهان نکرد
چند گویی خواهر من پارساست
گپ مزن گرد حدیث او مگرد
پارسا در خانهٔ تو نان تست
[...]
ای سخا را از کف تو پیشخورد
وی خرد را پیش رایت چشم درد
خلق تواهل هنر را دستگیر
جود تو مرد خرد را پایمرد
تیز با حزم تو کوه کند سیر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.