گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

ای یار دل یار به دست آر خدا را

زین بیش دل خسته میازار خدا را

مستیم و خرابیم و سر از پای ندانیم

ای عقل رها کن من و دلدار خدا را

خوش آب حیاتیست اگر تشنه آبی

جامی ز می عشق به دست آر خدا را

گر یک سر موئیست حجاب تو در این ره

بردار حجاب خود و مگذار خدا را

هر چیز که داری به امانت به تو دادند

تو نیز امینا نه نگهدار خدا را

عشق آمد و گفتا که دهم کام تو گفتم

تاخیر مکن باز در این کار خدا را

گر جان عزیزت طلبد سید مستان

شکرانه بنه بر سر و بسپار خدا را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۵۸ به خوانش سید جابر موسوی صالحی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم