گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

ای یار دل یار به دست آر خدا را

زین بیش دل خسته میازار خدا را

مستیم و خرابیم و سر از پای ندانیم

ای عقل رها کن من و دلدار خدا را

خوش آب حیاتیست اگر تشنه آبی

جامی ز می عشق به دست آر خدا را

گر یک سر موئیست حجاب تو در این ره

بردار حجاب خود و مگذار خدا را

هر چیز که داری به امانت به تو دادند

تو نیز امینا نه نگهدار خدا را

عشق آمد و گفتا که دهم کام تو گفتم

تاخیر مکن باز در این کار خدا را

گر جان عزیزت طلبد سید مستان

شکرانه بنه بر سر و بسپار خدا را