گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

خون دل از دیده بر رو می رود

آبروی ما به هر سو می رود

جمع گشته قطره قطره آب چشم

همچو سیلی سوی هر جو می رود

می رود دل بر در میخانه باز

آفرین بر وی که نیکو می رود

جان به جانان ده که جانان جان تست

جان چه کار آید تو را چو می رود

در بیابان فنا مرد خدا

بی سر و پا خوش به پهلو می رود

آفتابست او و ما چون سایه ایم

می رویم آنجا روان کو می رود

نعمت الله می رود در راه تو

در پیش می رو که نیکو می رود