گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

بیا ای یار و بر اغیار می‌خند

بنوش این جام و با خمار می‌خند

یکی ایمان گزید و دیگری کفر

تو مؤمن باش و با کفار می‌خند

یکی با تو نعم گوید یکی لا

تو با اقرار و با انکار می‌خند

چو دنیا نیست مأوای حکومت

دلا بر ریش دنیادار می‌خند

زبان بربند و خامش باش در عشق

مشو بی ‌زار و بر آزاد می‌خند

بیا چون نعمت‌الله ناظر حق

ببین دیدار و بر دیدار می‌خند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode