می رود عمر عزیز ما دریغا چاره نیست
دی برفت و می رود امروز و فردا چاره نیست
عشق زلفش در سر ما دیگ سودا می پزد
هر که دارد این چنین عشقی ز سودا چاره نیست
چارهٔ بیچارگان است او و ما بیچاره ایم
گر ببخشد ور نبخشد بندگان را چاره نیست
آب چشم ما به هر سو رو نهاده می رود
هر که آید سوی ما او را ز دریا چاره نیست
این شراب مست ما از موصلی خوشتر بود
ذوق خوردن گر کسی را نیست ما را چاره نیست
سر به پای خم نهاده ساکن میخانه ایم
عیب ما جانا مکن ما را ز مأوا چاره نیست
نعمت الله در خراباتست و با رندان حریف
هر که دارد عشق این صحبت از آنجا چاره نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.