گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

آب جویای آب این عجب است

سر آب و سراب این عجب است

ما حبابیم و عین ما آب است

جام عین شراب این عجب است

گر کسی مست شد ز می چه عجب

باده مست خراب این عجب است

روز و شب آفتاب می گردد

در پی آفتاب این عجب است

موج گوئی حجاب دریا شد

ما ز ما در حجاب این عجب است

نقش خود را خیال می بندم

تا ببینم به خواب این عجب است

می خمخانهٔ حدوث و قدم

خورده ام بی حساب این عجب است

زاهدی دیده ایم گیلانی

سخت مست و خراب این عجب است

این چنین گفته های مستانه

خوانده ام بی کتاب این عجب است

طالب وصل نعمت اللهم

آب جویای آب این عجب است