گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

در سراپردهٔ جان خلوت جانانه خوشست

آن چنان گنج خوشی در دل ویرانه خوشست

رند سرمست بجو زاهد مخمور بمان

عاقلی را چه کنی عاشق دیوانه خوشست

جنتی را که در او دوست نیابی سهل است

یار اگر دست دهد گوشهٔ میخانه خوشست

گفتهٔ عاشق سرمست بخوان از مستان

زانکه در مجلس ما گفتهٔ مستانه خوشست

قدمی نه نفسی گفتهٔ ما را دریاب

بی تکلف بر ما صحبت رندانه خوشست

هر که درویش بود میل به شاهی نکند

دل درویش به آن همت شاهانه خوشست

نعمة الله به دست آر که سرمست خوشی است

زانکه این سید مستانهٔ مردانه خوشست

 
 
 
غزل شمارهٔ ۲۵۳ به خوانش سید جابر موسوی صالحی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم