گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

گوهر دریای ما را آبروئی دیگر است

نوش کن جام می ما کز سبوئی دیگر است

گفتهٔ مستانه ما ملک عالم را گرفت

گوش کن بشنو خوشی کاین گفتگوئی دیگر است

دیگران فردوس می خواهند و ما دیدار یار

همت عالی ما را جستجوئی دیگر است

خرقهٔ خود را به جام می نمازی کرده ایم

نزد رندان این طهارت شست و شوئی دیگر است

رنگ عشق و بوی معشوقست رنگ و بوی ما

در میان عاشقان این رنگ و بوئی دیگر است

ما به جاروب مژه خاک درش را رفته ایم

لاجرم ما را درین در آبروئی دیگر است

سید از دنیا برفت و نعمة الله را گذاشت

گرچه آن می کهنه است اینجا سبوئی دیگراست