همه تقدیر اوست تا دانی
همه زان رو نکوست تا دانی
جسم و جان را به همدگر می بین
بنگر آن مغز و پوست تا دانی
گفتهٔ عاشقان به جان بشنو
غیر این گفتگوست تا دانی
آب باشد یکی و ظرف بسی
گرچه مشک و سبوست تا دانی
با تو گر ماجرا همی دادم
غرضم شستشوست تا دانی
جام گیتی نماست در نظرم
جسم و جان روبروست تا دانی
نعت الله که نور دیدهٔ ماست
مظهر لطف اوست تا دانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.