گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

سروری خواهی بیا و سر بنه

سر نهادی پا از آن خوشتر بنه

پیش پیشانی مده دستار را

مفردی دستار را بستر بنه

ای که گوئی جام می نوشیده ایم

خم بگیر ای یار ما ساغر بنه

تا کی از دفتر سخن گوئی به ما

لوح محفوظش بخوان دفتر بنه

عارفانه نفی غیر او بکن

رو قدم در راه پیغمبر بنه

گر نداری ذوق سرمستی ما

رخت بند و بار خود بر خر بنه

سر به پای سید مستان فکن

این کلاه سلطنت از سر بنه