گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

عشق است که مبتلای اوئیم

در هر حالی برای اوئیم

مستیم و حریف می فروشیم

خاک در آن سرای اوئیم

دل داده به باد در خرابات

سرگشته و در هوای اوئیم

در بحر محیط غرق گشتیم

مائیم که آشنای اوئیم

درد آمد و دردمند میجست

می گفت که ما دوای اوئیم

چون اوست دوای بینوایان

ما بندهٔ بینوای اوئیم

از دولت بندگی سید

شاهیم ولی گدای اوئیم