گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

ما آینه در نمد کشیدیم

دامن ز خودی خود کشیدیم

پرگار صفت به گرد نقطه

خط بر سر نیک و بد کشیدیم

بودیم حباب و غرقه گشتیم

واحد به سوی احد کشیدیم

گرمی به حساب خورد رندی

ما ساغر بی عدد کشیدیم

دردی کش کوی می فروشیم

بحر ازل و ابد کشیدیم

دردیست به کس نمی توان گفت

آن رنج که از خرد کشیدیم

شادی روان نعمت الله

هر دم جامی دو صد کشیدیم