دل بسی گردید چون زلف تو دلداری نیافت
کو بغیر صید دلها در جهان کاری نیافت
هرکجا عشقت غمی دید اندر این جمعی که کرد
گوییا غیر از دل ما یار غمخواری نیافت
زاهدا زرق ریا در کوچه رندان مپوش
کین متاع آنجا بسی بردند و بازاری نیافت
چون خط و قد و رخت دل در گلستان ارم
سبزه و سرو و گلی و طرف گلزاری نیافت
دل به تنگ آمد ز درمان طبیبان چون کنم
او مگر چون شاهدی در عشق تیماری نیافت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به احساسات عمیق خود نسبت به عشق و معشوقش اشاره میکند. او میگوید که دلش به خاطر نبود محبت و عشق واقعی، بسیار آشفته است و در جهانی که پر از غم و رنج است، تنها دل خودش از یار و مونس بیبهره است. شاعر به ریا و تظاهر در دین اشاره میکند و میگوید که در کوچههای دنیا، محبت واقعی نایاب است. همچنین، او به زیباییهای طبیعی در گلستان ارم اشاره میکند، اما باز هم از نبود عشق و دلبر lament میکند. در نهایت، او از درد و درمان عشق شکایت میکند و میخواهد بداند چگونه میتواند بر این حال فائق آید.
هوش مصنوعی: دل من بیخبر از آرامش است و مدام در چرخش و اضطراب به سر میبرد، زیرا اگرچه زلف تو به عنوان دلداری و آرامش درخشیده، اما نه توانسته به آن دست یابد و نه فرصتی برای رسیده به دلهای دیگر در این دنیا پیدا کرده است.
هوش مصنوعی: هرجا که عشق تو غمی را مشاهده کرد، در این جمع هیچ یار و یاور دیگری جز دل ما برای همدردی پیدا نکرد.
هوش مصنوعی: ای مومن، زرق و برق و تظاهر را در میان ریاکاران پنهان نکن، زیرا بسیاری از انسانها در آنجا وقایع را از دست دادهاند و دیگر جایی برای تجارت و معامله نیست.
هوش مصنوعی: زیبایی و جذابیت کسی را توصیف میکند که در میان فضای دلانگیز و سرسبز گلستان ارم، با وجود تمام زیباییها و گلها، نتوانسته در میان آنها مانند آن زیبایی دیده شود. به عبارتی، آن شخص خاص و بینظیر است و هیچیک از گلها و زیباییهای طبیعی نمیتواند به پای او برسد.
هوش مصنوعی: دل از درمانهای پزشکان خسته شده، حالا چه باید بکنم؟ مگر میتوانم مانند کسی که در عشق محبوب خود دلسوزی و توجهی نیافته، بیکس و تنها بمانم؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مشابهیابی بر اساس وزن و قافیه
عمر بگذشت و دلم جز عاشقی کاری نیافت
چشم یاری داشت از یاران ولی یاری نیافت
ای دل از کویش ببر سرمایه درد و نیاز
کین متاع کاسد اینجا هیچ بازاری نیافت
تا صبا زلفش برای صید دلها باز کرد
[...]
آنکه کاری غیر آزار دل زاری نیافت
عالمی را کرد در آزار و آزاری نیافت
بزم استغنایش از من بس که امشب گرم بود
مدعی هم پیش او تقریب گفتاری نیافت
آن فرامُش وعد کرد امروز یاد ما، مگر
[...]
گشت عمر بخت ما، در رنگ مخمل، صرف خواب
حیف کاین نگشوده مژگان، ذوق بیداری نیافت
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.