گنجور

 
شیخ محمود شبستری

کلی آن اگرچه بی ریب است

لیک جزوی که حکم بر غیب است

نیست در وسع و طاقت بشری

زان مزن دم که آب خود ببری

کی درآید به زیج ایلخانی

حکم و تقدیرهای ربانی

سیر سیارگان به حکم رصد

کی درآید به حصر و ضبط و عدد

حرکات و ثوابت و اعداد

پس اثر در سرای کون و فساد

کی بدانی به عقل و فکرت و رای

کی رسد علم تو به علم خدای

سیر سیاره استوار مدار

تا بدو از ثوابت است مدار

زانکه ضبط مدار اوست محال

ساعت و روز و هفته و مه و سال

سال دورش که هست اند هزار

سی و شش گفته​اند اهل شمار

کی شود زو مکرر ازتأثیر

کیست کان داند از پی تقدیر

خود گرفتم که می بدانی تو

دفع ضرش کجا توانی تو

دفع آن چونکه نیست در امکان

جز غم بیهده چه فایده زان

بیهده عمر خود تلف کردن

غم و اندوه بر سلف خوردن

نرود هیچ ز امهات اثر

سوی آبا بشو تو جان پدر

حاصل تو کنون ز علم نجوم

بخت بد بود و طالع میشوم

در جهان هر کجا فلک زده​ایست

در پی گفتگوی بیهده​ایست

هوسش از علومتنجیم است

میل طبعش به زیج و تقویم است

ای موحد از آن بگردان روی

وحده لاشریک له می​گوی

 
sunny dark_mode