ایا دلت شده از کار جان به تن مشغول
دمی نکرده غم جانت از بدن مشغول
دوای این دل بیمار کن، چرا شده ای
چو گر گرفته بتیمار کرد تن مشغول
بگنده پیر جهان کهن فریفته ای
چو نوجوان که نخستین شود بزن مشغول
ز کار آخرتت کرد شغل دنیا منع
چو مرغ را طلب دانه از وطن مشغول
شتردلی و {خر نفس و} گاو طبعت کرد
از آن چراگه خرم بدین عطن مشغول
بمدح دنیی دون نفس زاغ همت تو
چو عندلیب به استایش چمن مشغول
لباس دینت کهن شد برای جامهٔ نو
ز ساز مرگ همی داردت کفن مشغول
برای منصب و مالی ز علم و دین بیزار
ز بهر کسب معاشی بمکر و فن مشغول
بعشق بازی با قید زلف مه رویان
دل سیاه تو غازیست بر رسن مشغول
ز ملک و ملک برآیی چو در ولایت تو
تو خفته نفسی و دشمن بتاختن مشغول
نه مرد آخرتی؟ چون بشغل دنیا کرد
ترا ز رفتن ره نفس راهزن مشغول؟
بلی معاویهٔ جاه جوی نگذارد
اگر بکار خلافت شود حسن مشغول
عقابوار اگرچه گرفتهای بالا
ولی دلت سوی پستیست چون زغن مشغول
دل چو شمع فروزنده را بر آتش آز
فتیله وار چه داری بسوختن مشغول
چو مرغ اوج نگیری دراین هوا چون تو
در آشیانه چو فرخی بپر زدن مشغول
ز ذکر دوست اگر طالبی دراین صحرا
چو مرغ باش قدم سایر و دهن مشغول
الاهی از پی شادی و راحت دنیا
مرا مدار بغمهای دلشکن مشغول
ز ساز فقر مرا غیر جامه چیزی نیست
نه آلتی که بکاری توان شدن مشغول
بخرقه یی که مرا هست، همچو یعقوبم
ببوی طلعت یوسف بپیرهن مشغول
بخویشتن ز تو مشغولم، آنچنانم کن
که بعد ازین بتو باشم ز خویشتن مشغول
ترا بنزد تو هردم شفیع می آرم
بحق آنک مگردان مرا بمن مشغول
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.