ای پسر از مردم زمانه حذر گیر
بگذر ازین کوی و خانه جای دگر گیر
در تو نظرهای خلق تیر عدو دان
تیغ بیفگن برای دفع سپر گیر
چون تو ندانی طریق غوص درین بحر
حشو صدف ممتلی بدر و گهر گیر
چون تو نه آنی که ره بری بمعانی
جمله جهان نیکوان خوب صور گیر
گر بجهد آتشی ز زند عنایت
سوختهٔ دل بپیش او برو در گیر
یار اگرت از نگین خویش کند مهر
نام ازو همچو شمع و مهر چو زر گیر
پای بنه برفراز چرخ و چو خورشید
جملهٔ آفاق را بزیر نظر گیر
باز دلت چون بدام عشق در افتاد
خیل ملک را چو مرغ سوخته پر گیر
مرغ سعادت بشام چون بگرفتی
دام تضرع بنه بوقت سحر گیر
جان شریف تو مغز دانهٔ نفس است
سنگ بزن مغز را ز دانه بدر گیر
چون سر تو زیر دست راهبری نیست
جملهٔ اعضای خویش پای سفر گیر
بگذر ازین پستی از بلندی همت
وین همه بالا و شیب زیر و زبر گیر
صدق ابوبکر را علم کن و با خود
تیغ علی وار زن جهان چو عمر گیر
سیف برو جان بباز و نصرت دل کن
دامن معشوق را بدست ظفر گیر
عیب عملهای خویشتن چو ببینی
بحر دلت را چو علم کان هنر گیر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.