گنجور

 
سیف فرغانی

دیده تحمل نمی کند نظرت را

پرده برافگن رخ چو ماه و خورت را

نزد من ای از جهان یگانه بخوبی

ملک دو عالم بهاست یک نظرت را

مشکلم است این که چون همی نکند حل

آب سخن آن لبان چون شکرت را

عشق تو داده است در ولایت جان حکم

هجر ستمکار و وصل دادگرت را

منتظرم لیک نیست وقت معین

همچو قیامت وصال منتظرت را

میل ندارد به آفتاب و به روزش

هرکه به شب دید روی چون قمرت را

پرده برافگن ز دور و گرنه ببادی

گرد بهر سو بریم خاک درت را

پر ز لآلی شود چو بحر کنارش

کوه اگر در میان رود کمرت را

مصحف آیات خوبیی و باخلاص

فاتحه خوانیم جمله سوَرت را

خوب چو طاوسی و بچشم تعشق

ما نگرانیم حسن جلوه گرت را

مشک چه باشد بنزد تو که چو عنبر

زلف تو خوش بو کند کنار و برت را

چون سخن اینجا رسید دوست مرا گفت

سیف شنودیم شعرهای ترت را

مس ترا حکم کیمیاست ازین پس

سکه اگر از قبول ماست زرت را

وقت شد اکنون که ما حدیث تو گوییم

فاش کنیم اندرین جهان خبرت را

بر سر بازار روزگار بریزیم

بر طبق عرض حقهٔ گهرت را

گرچه زره وار رخنه کرد به یک تیر

قوس دو ابروم صبر چون سپرت را

پای چو هیزم شکسته دار و مزن نیز

بیهده بر سنگ دیگران تبرت را

بر در ما کن اقامت و به سگان ده

بر سر این کو، زوادهٔ سفرت را

بر سر خرمن چو کاه زِبل مپنداز

گر کَه و دانه فزون کنند خرت را

تا نرسد گردنت بتیغ زمانه

از کله او نگاه دار سرت را

جان تو از بحر وصلم آب نیابد

تا جگرت خون و خون کنم جگرت را

گر تو بر این اوج چون فرشته برآیی

جمله ببینند از آسمان گذرت را

تا به نشان قبول مات رساند

بر سر تیر نیاز بند پرت را

رو قدم همت از دو کون برون نه

بیخ برآور ازین و آن شجرت را

ور نه چو شاخ درخت از کف هرکس

سنگ خور ار میوه یی بود زهرت را

زنده شود مرده از مساس تو گر تو

ذبح بتیغ فنا کنی بقرت را

قصر ملوکست جسم تو و معانیست

این همه دیوارهای پر صوَرت را

دفتر اسرار حکمتی و یدالله

جلد تو کردست جسم مختصرت را

مریم بکر است روح تو به طهارت

ای مدد از جان دم مسیح اثرت را

در شکم مادر ضمیر چو خواهم

عیسی انجیل خوان کنم پسرت را

کعبهٔ زوّار فیض مایی و از عشق

یمن یمین الله است هر حجرت را

چون حرم قدس عشق ماست مقامت

زمزم مکه است تشنه آبخورت را

و از اثر حکم بارقات تجلی

فعل یکی دان بصیرت و بصرت را

تا ز تو باقیست ذره یی نبود امن

منزل پر خوف و راه پرخطرت را

چون تو ز هستی خویش وا برهی سیف

زشت شمر خوب و عیب دان هنرت را