یار من خسرو خوبان ولبش شیرینست
خبرش نیست که فرهاد وی این مسکینست
نکنم رو ترش ار تیز شود کز لب او
سخن تلخ چو جان در دل من شیرینست
دید خورشید رخش وز سر انصاف بماه
گفت من سایه او بودم وخورشید اینست
با رخ او که در او صورت خود نتوان دید
هرکه در آینه یی می نگرد خود بینست
پای در بستر راحت نکنم وز غم او
شب نخسبم که مرا درد سر از بالینست
خار مهرش چو برآورد سر از پای کسی
رویش از خون جگر چون رخ گل رنگینست
دلستان تر نبود از شکن طره او
آن خم وتاب که در گیسوی حورالعینست
در ره عشق که از هر دوجهانست برون
دنیی ای دوست زمن رفت وسخن دردینست
گر کسی ماه ندیدست که خندید آنست
ورکسی سرو ندیدست که رفتست اینست
سیف فرغانی تا ازتو سخن می گوید
مرغ روح از سخنش طوطی شکر چینست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر کسی سرو شنیدهست که رفتهست این است
یا صنوبر که بناگوش و برش سیمین است
نه بلندیست به صورت که تو معلوم کنی
که بلند از نظر مردم کوتهبین است
خواب در عهد تو در چشم من آید هیهات
[...]
اگر از خوردن می لعل لبت رنگینست
بیسبب چیست که می تلخ و لبت شیرینست
حور در سایهٔ طوبی اگرش جاست چرا
طوبی قد تو در سایهٔ حورالعینست
چهرهٔ من نه سپهرست چرا همچو سپهر
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.