دلرا چو کرد عشق تهی و فرو نشست
ای صبر باوقار تو برخیز کو نشست
بی بند عشق هیچ کس از جای برنخاست
در حلقه یی که آن بت زنجیر مو نشست
آنرا که زندگی دل از درد عشق اوست
گر چه بمرد از طلب او،مگو نشست
بی روی دوست سعی نمودیم و بر نخاست
این بار غم که بر دل تنگم ازو نشست
آن کو بجست و جوی تو برخاست مر ترا
تا ناورد بدست نخواهد فرو نشست
مشتاق روی خوب تو در انتظار او
حالی اگر چه داشت بد اما نکو نشست
فردا بروح عشق تو ای جان چو آدمی
برخیزد آن سگی که برین خاک کو نشست
هم عاقبت چو بلبل شوریده شاد شد
ماهی بر وی دوست که سالی ببو نشست
آنکس که در طریق تو گم گشت همچو سیف
از گفت و گو خمش شدو از جست و جو نشست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.