گنجور

 
سیف فرغانی

اختر ازخدمت قمر دورست

مگس از صحبت شکر دورست

ما ز درگاه دوست محرومیم

تشنه مسکین از آبخور دورست

پای ما از زین حضرت او

راست چون آسمان زسر دورست

همچو پروانه می زنم پر وبال

گرچه آن شمعم از نظر دورست

پادشاهان چه غم خورند اگر

گربه از خانه سگ زدر دورست

در فراق تو ای پسر هستم

همچو یوسف که از پدر دورست

یوسف عهدی و منم بی تو

همچو یعقوب کز پسر دورست

تو بدست کرم کنم نزدیک

کی به پای من این سفر دورست

جهد کردم بسی ولی چه کنم

بخت و کوشش زیکدگر دورست

اندرین حال حکمتی عجبست

بنده از خدمت تو گر دورست

هرکه نزدیک نیست با سلطان

ازبلا ایمن ازخطر دورست

شاخ اگر هست بر درخت دراز

دست کوتاهم از ثمر دورست

بی تو در دیگران نظر نکنم

که معانی ازین صور دورست

خشک لب بی تو سیف فرغانیست

زآن از انشای شعرتر دورست

شاید از خانه پر عسل نکند

نحل چون از گل وزهر دورست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode