گرمرا زلفت اوفتد در دست
نکنم کوته ازتو دیگر دست
گرچه من هم نمی رسم شادم
که بزلفت نمی رسد هر دست
خاک پای تو گوهریست عزیز
کی رسد بنده را بگوهر دست
تا زلعلت شکر بدست آریم
چون مگس می زنیم برسر دست
هرکرا بر لب تو دست بود
کی بیالاید او بشکر دست
اهل دل را نداد در همه عمر
دلستانی زتو نکوتر دست
برسرت جان فشان کنم کامروز
نیست چیزی دگر مرا بر دست
عذر خود گفت سیف فرغانی
که فقیرم، نمی دهد زر دست
در دلم هست مهر تو چه شود
اگرت شعر من بود در دست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
روز دیگر عتابها کردست
سعد و کرا به یاری آوردست
دین حق تاج و افسر مردست
تاج نامرد را چه در خوردست
به خدایی که با بزرگی او
چرخ با آنچه اندرو خردست
که مرا پای در رکاب سفر
دست بوسیدن تو آوردست
ورنه بینی که نقش بس خردست
باد ازین گونه گل بسی بردست
چون چناری میان تهیست فلان
که همه آبها زین خوردست
از درون خالی از برون بی بر
وانگه از حرص پای تا سردست
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.