گنجور

 
سیف فرغانی

دلبری کز لطف گویی بر تنش جان غالبست

حسن بر رویش چو نزهت بر گلستان غالبست

نیکوان را بر بدن غالب بود اوصاف روح

بر بهشتی گرچه تن دارد ولی جان غالبست

ملک سلطانیست او را در جمال و حسن از آن

عشق او بر بنده چون بر ملک سلطان غالبست

آب حیوانست مضمر در لب لعلش ولیک

چون سخن گوید شکر بر آب حیوان غالبست

گرچه در دعوی خوبی ماه را حجت قویست

آفتاب روی او بر وی ببرهان غالبست

ور مرا از وی نداند کس عجب نبود ازآنک

هرکه چیزی دوست می دارد برو آن غالبست

گرچه در انعام عام او تأمل میکنم

بار جای وصل بر من خوف هجران غالبست

چون زنان پوشیده باید داشت از نامحرمان

آنچه از اسرار او بر جان مردان غالبست

سیف فرغانی ز درد عشق او احوال خویش

با گروهی گو که این حالت برایشان غالبست