بحال خود چو نظر کردم از تو می پرسم
که هیچ باشد ازین صعبتر بلایی؟نی
گریز ازتو وجزتو گریز گاهی نیست
شکایت ازتو و غیر ازتو پادشایی نی
غم تراست مسلم زحاکمان امروز
که خون بریزد واندر میان بهایی نی
ازآستان جلالت بپرس تا هرگز
زدست حلقه برین درچو من گدایی؟نی
بجان رسید کنون کار سیف فرغانی
سقیم در خطر و درد را دوایی نی
مرا بنزد تو بهر نشست جایی نی
مرا زدست تو بهر گریز پایی نی
زبهر جستن تو تادلم زجا برخاست
ببین که با سر کویت نشست جایی نی
منم زخویشان بیگانه بهر تو (و) مرا
بجز سگ تو درین کوی آشنایی نی
چو گل بخوبی صد برگ کشته ای ومرا
چو عندلیب بهنگام دی نوایی نی
جهان پر از گل ولاله شده ولی بی تو
مرا چوآب بایام گل صفایی نی
چو ذره بی تو وجودم تنست و جانی نی
چوآفتاب همه رویی و قفایی نی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به حال خود مینگرد و از بلایای عشق میگوید. او از گریز و شکایت از معشوقهاش ناتوان است و میداند که غم او در دنیای امروز و بین حاکمان جاری است. شاعر به ستایش زیبایی و جلال معشوق پرداخته و احساس میکند که در کنار او نه مکانی دارد و نه راه فراری. او خود را در قبال معشوق، بیگانهای میبیند که تنها در کوی او، به سگ او هم نمیرسد. در پایان، شاعر عمیقاً احساس تنهایی و بیقیدی میکند و وجود خود را بدون معشوق، بیارزش توصیف میکند. خلاصی از عشق را ناممکن میداند و به زیباییها و رنگارنگیهای جهان در غیاب معشوق اشاره میکند.
هوش مصنوعی: وقتی به حال خود نگاه کردم، از تو میپرسم که آیا بلایی سختتر از این وجود دارد؟ نه.
هوش مصنوعی: گاهی نمیشود از تو و دنیای تو فرار کرد. شکایت کردن از تو و دیگران بیفایده است، چون هیچ کس جز تو مقام و قدرتی ندارد.
هوش مصنوعی: غم تو قطعا از حاکمان امروزی است که خون میریزند، در حالی که هیچ ارزشی برای جان انسانها قائل نیستند.
هوش مصنوعی: از بزرگی و مقام تو بپرس، که آیا مانند من که گدا و نیازمند هستم، کسی جرأت نزدیک شدن به این در بزرگ را دارد؟
هوش مصنوعی: اکنون حال سیف فرغانی خیلی خراب است و با مشکلاتی جدی روبرو شده و هیچ راه چارهای برای درمان دردهایش وجود ندارد.
هوش مصنوعی: من در نزد تو جایی برای نشستن ندارم و برای فرار از تو هم راهی ندارم.
هوش مصنوعی: به خاطر جستجوی تو، دلم از جا حرکت کرده است. ببین که چقدر در مقابل درخانهات نشستهام و هیچ جایی برای خودم نمییابم.
هوش مصنوعی: من از آنها که تو با آنها آشنا هستی، غریبهام و هیچ آشنایی جز سگ تو در این مکان ندارم.
هوش مصنوعی: تو به زیبایی مانند گلی که صد برگش را فدای تو کردهاند، هستی و من هم چون بلبل در شبهای تار، صدایی ندارم.
هوش مصنوعی: جهان پر از زیبایی و گل و لاله است، اما بدون تو من مانند آبی هستم که در زمان گلها و زیبایی هیچ صفایی ندارد.
هوش مصنوعی: وجود من بدون تو مانند ذرهای بیارزش است و بیروح. تو مانند خورشید هستی که هم پیشانی و هم پشت من را روشن میکنی، و من بدون تو هیچ هویتی ندارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.