هرکس از عشق می زند نفسی
عاشق تو به جز تو نیست کسی
شکرستان حسنی و ماییم
شکرستان حسن را مگسی
نظری سوی ما گدایان کن
کندرین حسرتند خلق بسی
در دل هرکسی ز تو سوزی
در سر هریکی ز تو هوسی
از پی صید ما میفکن دام
که ز دست تویم در قفسی
شرمسارم که بهر خدمت تو
جز بجانیم نیست دست رسی
ای که در پیش تیز می رانی
یکدم اندیشه کن ز بازپسی
بتو پیوست سیف فرغانی
نتوانم جدا شدن نفسی
ببرد با خودش ببستانها
خویشتن چون بآب داد خسی