گنجور

 
سیف فرغانی

بکرشمه اگر از عاشق خود جان ببری

تو براهل دل ای دوست زجان دوستری

بود معشوقه پرویز چو شکر شیرین

ای تو شیرین تر ازو خسرو بی داد گری

پای آن مسکین چون دست سلاطین بوسید

که تو باری ز سر زلف بدو درنگری

چون نبخشید بآتش اثری زآب حیات

خاک راهی که تو چون باد برو می گذری

در هوای مه روی تو بشب هرکه بخفت

روز وصل تو بیابد بدعای سحری

دیده عقل چو اعمی رخ خوب تو ندید

ور برافروخت چراغی ز علوم نظری

آدمی وار اگر انس نگیری چکنم

تابدست آرمت ای دوست بافسون چو پری

بنده از عشق تو گه عاقل وگه دیوانه

خاک از باد گهی ساکن وگاهی سفری

روح مرده است اگر دل نبود زنده بعشق

مرد کورست چو در چشم بود بی بصری

بلبل مهر تو در باغ دلم دستان زد

چه کند بنده که چون گل نکند جامه دری

چون توانم رخ تو دید چومن بی دولت

(بخت آیینه ندارم که در او می نگری)

سیف فرغانی چندانکه خبر گویی ازو

تا ترا از تو خبر هست ازو بی خبری

تا ننوشی (چو) عسل تلخی اندوهش را

دهنی از سخنت خوش نشود گر شکری

 
 
 
فرخی سیستانی

دل من خواهی و اندوه دل من نبری

اینْت بی‌رحمی و بی‌مهری و بیدادگری

تو بر آنی که دل من ببری دل ندهی

من بدین پرده نیم، گر تو بدین پرده دری

غم تو چند خورم و انده تو چند برم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
منوچهری

چون به هم کردی بسیار بنفشهٔ طبری

باز برگرد به بستان در چون کبک دری

تا کجا بیش بود نرگس خوشبوی طری

که به چشم تو چنان آید، چون درنگری

مسعود سعد سلمان

آلت کشتن داری صنما غمزه و کارد

زین دو ناکشته ز دستت نرهد جانوری

تو مرا جانی و چون با تو بوم جانوری

زنده گردم که ز دیدار تو یابم نظری

می بترسم که مرا روزی بکشی تو از آنک

[...]

امیر معزی

گشت تابنده ز گردون معالی قَمَری

گشت تابنده ز دریای معانی گهری

سال تو فرخ و فرخنده شد از شادی آنک

ملک‌العرش عطا داد ملک را پسری

ملک باغ‌ است و در آن باغ‌ ملک سنجر هست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
سنایی

شیفته کرد مرا هندوکی همچو پری

آنچنان کز دل عقل شدم جمله بری

خوشدلی شوخی چون شاخک نرگس در باغ

از در آنکه شب و روز درو در نگری

گرمی و تری در طبع هلاک شکرست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه