گنجور

 
سیف فرغانی

ای همچو من بسی را عشق تو زار کشته

وین دل بتیغ هجرت شد چند بار کشته

تو بی نیاز و هریک از عاشقان رویت

درکارگاه دنیا خود را زکار کشته

پیش یزید قهرت همچون حسین دیدم

در کربلای شوقت چندین هزار کشته

بر بوی جام وصلت دیدیم جان ودل را

این مست شوق گشته وآن را خمار کشته

آهوی چشم مستت باغمزه چو ناوک

شیران صف شکن را اندر شکار کشته

در روزگار حسنت من عالمی زعشقم

وصل تو عالمی را در انتظار کشته

در دست تو دل من چندین چه کار دارد

کانگشت تو نیارد اندر شمار کشته

هرگز بود که خود را بینم چو سیف روزی

برآستان کویت افتاده زار کشته

ترکان غمزه تو کشتند عاشقانرا

آری بدیع نبود درکار زار کشته