گنجور

 
سیف فرغانی

بیناست چشم جان من از دیدن آن ماه رو

کز خال گندم گون او دارم برنگ کاه رو

کردست قدم چون کمان، رویم برنگ زعفران

آن ماه روی سرو قد آن سروقد ماه رو

عکس رخ همچون مهش بر خیمه گردون فتد

گر ترک هندو چشم من بنماید از خرگاه رو

خورشید گوید ماه را بر آسمان تکیه مکن

گر آب رو خواهی بنه بر خاک این درگاه رو

نقاش معنی صورتی نار است هرگز در جهان

همچون رخ او تا بحسن افتاد در افواه رو

گر همچو سگ در کوی او از آستان بالین کنی

بگشایدت ناچار در بنمایدت ناگاه رو

یک ره بعالم در نگر و آنگه در آن دلبر نگر

اول حجاب آنگاه در اول نقاب آنگاه رو

ای از بلا غمگین شده غم دیده و مسکین شده

یا خود میا اندر رهش یا بر متاب از راه رو

چون در نمازت جان و دل نبود بجانان مشتغل

تو سوی قبله بعد ازین خواه پشت آور خواه رو

رو بر بساط عشق او با سیف فرغانی نشین

تا دم بدم بنمایدت در هر رخی آن شاه رو