گنجور

 
سیف فرغانی

ای ز ماه و مهر برده گوی دعوی روی تو

صورت خورشید و مه را هست معنی روی تو

گر هزاران آفتاب و مه بود در آسمان

من نپندارم زمین روشن شود بی روی تو

ذره‌ها خورشید گردند ار در ایشان بنگرد

آفتاب آسمان حسن، یعنی روی تو

گر بکاری در بباید مرد، باری کار عشق

ور برویی دل بباید داد، باری روی تو

درمیان عاشقان شیداتر از مجنون شدی

گر بدیدی همچو من ناگاه لیلی روی تو

عاشق از خود رفت چون در داد حسنت جام عشق

کوه از جا شد چو آمد در تجلی روی تو

زاهدان حور و قصور و عابدان حلوا و مرغ

آرزو دارند و عاشق را تمنی روی تو

تا حجاب هستی ما پرده باشد درمیان

نی قفای خویشتن بیند کسی نی روی تو

همچو (کافر) ترک باید کرد دین در راه عشق

گر به ترک دین دهد ای دوست فتوی روی تو

دل ز هر چیزی که بگشاید و زو جان خوش شود

چشم عاشق بست و گفت اینست تقوی روی تو

جنت دیدار دارد سیف فرغانی به نقد

گر میسر گرددش در ملک دنیا روی تو

روی تو فردوس اعلی را طراوت می‌دهد

ای نهان از دیده اصحاب دعوی روی تو

در شگفتم تا چو سعدی عارفی چون گویدت

کای طراوت برده از فردوس اعلی روی تو