گنجور

 
سیف فرغانی

ای مشک و عنبر شمه یی از بوی تو

مه پرتوی از آفتاب روی تو

گل را برخسار تو نسبت می کنند

رنگش خوش است اما ندارد بوی تو

در عشق بازی از تو چون من بیدقی

شه می خوهد یعنی رخ نیکوی تو

ما تشنگان را سیل غم از سر گذشت

ای آب حیوان قطره یی از جوی تو

بر خاک هر در آب رو بفروختم

تا نان خرم بهر سگان کوی تو

بالای تو ای شاخ طوبی زو خجل

سرو (و)، بنفشه ترک شد از موی تو

دیوانه زنجیر دار دل نگر

اندر کشاکش مانده با گیسوی تو

چشم تو کیش تیر مژگان پوشد

گرچه کمان دارست از ابروی تو

آن تیرها یک یک بلحظ جان شکر

می افگند گه سوی من گه سوی تو