دلهای عاشقان تو مشتی شکسته اند
دایم گرفته زلف تو اندر پناهشان
چون از تنور سینه برآرند دود آه
ای آینه بپوش رخ خود زآهشان
خورشید و مه بچاه خجالت فرو شدند
از شرم چهره تو چو کردی نگاهشان
سر بر زمین نهند وبگویندبعد ازین
خوبان رعیت اند وتویی پادشاهشان
شاهان ملک حسن سپه جمع کرده اند
برقع ز رخ برافگن و بشکن سپاهشان
زنجیر گیسوی تو بدست آورد چو سیف
دیوانه گر خوهد که برآید زچاهشان
این خیل دلبران که تویی پادشاهشان
وین جمع اختران که رخ تست ماهشان
شب روز می کنند بروی چو مه ولیک
من تیره روزم از شب زلف سیاهشان
با بال چون نگارگه جلوه در بهار
طاوس رشک برده زپر کلاهشان
در پرده رو نهفته ره دل همی زنند
زآن دیده پر زخون جگر کرده راهشان
دعوی همسری تو دارند در دماغ
زین بیشتر بلند مکن پایگاهشان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خوبان رعیت اند وتویی پادشاهشان
ایشان همه ستاره و روی تو ماهشان
بی آفتاب روی تو همرنگ شب بود
روز سپید خلق ز چشم سیاهشان
ایشان بتیر غمزه صف عقل بشکنند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.